درباره وبلاگ


طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته/شعرميگويم به يادت در قفس غمگينو خسته من چه تنهاوغريبم بي تو دردرياي هستي/ساحلم شوغرق گشتم بي تو درشبهاي مستي... سلام به دنیای کوچیک من خوش اومدی اگه حرفام رنگی از احساس داشت اگه صدای دلمو ته این نوشته ها شنیدی بدون که عاشقم...
آخرین مطالب
پيوندها
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همراز عشق و آدرس shabekhakestary.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 61
بازدید کل : 22253
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


همراز عشق
09148270223




خدايا اين دلتنگي هاي ما را هيچ باراني ارام نمي كند ...
فكري من ...
اشك ما تعنه مي زند به باران رحمت...

هر لحظه هر جا كه ميرم حس نگاهت با منه....
اين دل بي طاقت من قيد تو رو نمي زنه....
بذار يه بار نگات كنم از جون و دل صدات كنم...
هر چقدر دلتنگي دارم هديه به اون چشات كنم...


كاش ميتوانستم تمام دلتنگي هايم را بر كوله بار خدا مي ريختم...
تا با تنهائيش به كول بكشد...بدون هيچ خمي بر ابرو...
اما افسوس كه داده را پس نمي گيرد....



سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:, :: 22:2 ::  نويسنده : AMIN

دلم واسه تنهایی میسوزد چرا هیچکس او را دوست ندارد مگر او چه گناهی کرده که تنها شده جرم تنهایی چیست که

هیچکس او را نمیخواهد دیشب تنهایی از اتاقم گذشت دنبالش دویدم ولی او رفته بود تنهای تنها نیمه شب او را مرده

کنار حوض خانه پیدا کردم از گریه، چشمانش قرمز بود برایش گریستم، آخر او از تنهایی مرده بود، تنهایی مرد و من

تنهاتر شدم...



سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : AMIN

بی تو

خراب نقش ذهنم

نقش حباب و موج می کشد

در ساحل خیالم

مهتاب کجاست؟

هوای هستیم انگار

رسوب کرده در سیاهی چشمت

یاده خنده هایت

همیشه در ذهنم جاریست

بهار من

خواستم بدانی

نگاهت را

دیوانه شده ام



سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:, :: 21:43 ::  نويسنده : AMIN



دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 20:45 ::  نويسنده : AMIN

نزدیکتر رفتم اما او بی اعتنا بود و انگار مرا نمی شناخت

باز هم نزدیکتر رفتم دست بر زلف سیاهش کشیدم و ناله یی از عمق جان سر دادم

اما او بی اعتنا بود و روی بسوی آسمانی دیگر داشت

دوباره ناله زدم  و گریه و شیون کردم

ستاره ها دورم را گرفتند گریبانی برای دریدن نداشتم

فقط می گریستم و آنها نظاره ام میکردند

گویی از کار من در شگفت بودند

ستاره یی پیش تر آمد

صدای زیبایی داشت و گفت چرا گریه میکنی مگر ستاره ات را نیافتی ؟

نگاهش کردم گریه امانم نمیداد بریده بریده گفتم چرا اما او حتی مرا نگاه هم نمیکند؟

ستاره لبخندی زد و حرف عجیبی زد

ستاره گفت : ستاره ی تو زمینی نیست اهل آسمان اول هم نیست

آسمانی ها برای دلخوشی تو عکسی از جلوه گری اش را برایت اینجا نهاده اند

و از یک عکس بی جان تو چه انتظاری داری

اگر وصالش را می طلبی یا به آسمانهای بالا برو یا صبر کن

گفتم من بال پریدن ندارم و طاقت و توان صبر را نیز از کف داده ام

ستاره گفت : ستاره ها سالی یک بار در دل یک شب تاریک به آسمان اول می آیند

منتظر بمان شاید آن شب ستاره ات را ببینی

باز هم انتظار و انتظار و انتظار

کاش از آسمان بر زمین می افتادم

کاش می توانستم آسمانی شوم

چه سردرگمی و حیرانی عجیبی است

خدایا تو که فریادرس و دادخواه بی کسانی

خدایا تو که بر همگان مهربان و بر عاشقان مهربان تری

خدایا عمر زیادی از تو طلب نکردم تا بتوانم تا آن روز به ستاره ام برسم

خدایا شب و روزهایم را گم کرده ام و نمیدانم او کی چراغ آسمان شبهای تاریکم میشود

خدایا ستاره ی من آسمانی و من زمینی ام

خدایای او ستاره ی من است و در کهکشانی دیگر است

خدایا او ستاره من است و در منظومه یی دیگر جلوه گری میکند

خدایا در نبود خورشید و ماه مرا از وصال ستاره زیبایم محروم مکن

خدایا حال که وعده گاه من و ستاره ام را آسمانی دیگر قرار داده یی

و من تاب و توان و فرصتی برای آسمانی شدن ندارم

تو خود زودتر آسمانی ام کن تا با ستاره ام میهمان ماه و خورشید شوم

خدایا دیگر دلم طاقت دوری و تاریکی را ندارد

خدایا دیگر دل من به عکس ستاره ام خوش نیست

خدایا با عاشقان به از این باش که با خلق جهانی

خدایا جز تو کسی ندارم

تو همه ی امیدم هستی

 



دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 20:38 ::  نويسنده : AMIN



دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 20:30 ::  نويسنده : AMIN

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

 

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم 

 

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد

 

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

يادم آيد : تو به من گفتي :

از اين عشق حذر كن!

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب ، آئينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

 

با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پيش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

 

اشكي ازشاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد،

يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم شمع

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده  خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!



دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:, :: 20:27 ::  نويسنده : AMIN

کشتی هايم به دريا رفته اند

حتی اگربه بادبان ها ودکل های شکسته بازگردند،

به دستی اعتماد دارم که هرگز شکست نمی خورد

واز پليدی نيکی به بار می آورد

حتی اگر کشتی هايم در هم شکنند

وهمه اميد هايم غرق شوند

فرياد می زنم:"به تو اعتماد دارم".

 



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 18:49 ::  نويسنده : AMIN

آن لحظه که نگاهم به نگاهت خورد گره

دلم لرزید

سوخت پر زد

تنهاییم پر شد

آن لحظه صداقت در نگاهت پرزد

وبه پای عشق سجده کرد

تنها توبودی که گرفتی دستم را

گرمی دستت شعله کشید

سوخت قلبم را

برای تو بهترینم.

 



یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 18:36 ::  نويسنده : AMIN

 شاعر گفت:

 "خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری، من چون تویی دارم و تو چون خود نداری".

شاعر راست می گفت.

آنقدر دلت از دست ما آدمها گرفته که اگر چون خود داشتی آنقدر در خلوت تنهایی با او گریه می کردی، که دنیا در زیر بغض های نترکیده ات غرق می شد...




شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 14:7 ::  نويسنده : AMIN

   

داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم

                            

 

       چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.

                                                         

 

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست





شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 13:43 ::  نويسنده : AMIN


عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.

 


عشق در غالب دلها ، در شکلها و در رنگها تقریبا مشابهی ، تجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش را دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روحها ، برخلاف غریزه ها ، هر کدام رنگی از ارتفاع و بعدی و طعم و عطری دارند ویژه خویش، می توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی است


 

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها برآن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و خراج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش ،روز  روزگار را دستی نیست... دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار است و سرشار از نجابت.

 


عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است.اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و " دیدار و پرهیز" زنده و نیرومند می ماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست.


 



شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 13:36 ::  نويسنده : AMIN


 

آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسی هام

                    خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام

 

 

آه اگر روزی نگاه تو

                                 مونس چشمان من باشد قلعه سنگین تنهایی

                                چهار دیوارش زهم می پاشد



جمعه 22 مهر 1390برچسب:, :: 21:36 ::  نويسنده : AMIN

من خسته و بی هـــدف در کــوچه هـــای غربت ســـر گـــردانـــم فـــضای

شهر را غبار غربت ویاءس فرا گــرفــتـه دیــگــر خــسـته شده ام به دیواری

سرد و سیاه تکیه می دهم اما سایه ام مرا کشان کشان دنبال خو می برد

آخر مقصد و راه من کجاست هیچ کسی نیــست انــگار درایــن هــمــه بــا

هم غریبند همه همانند سایه ای ســیــاه با شـتـاب از کـنـار هم می گذرند

و خود را در گورسـتــان تـاریـک خـانـه هایـشـان پـنـهـان مـی کـنـنـد و مــن 

 

و سایه ام همچنان سر گردان زمان سالهاست که در اینجا گم شده اسـت 

و برای کسی مهم نیست که دست شب چنان زغــال زمـیـن و آسـمـان را 

 

سیاه کرده است سایه ام مرا به زیر اتاقی روشن می برد انـگــار شـخصی 

 

آنجاست که به روشنایی علاقه مند است و پشت پنــجــره ایـسـتـاده و بـه 

 

بیرون می نگرد چشمانش برقی عجیبی از امید دارد بــا چــشـمـانــــــــم 

به او می فهمانم به کشمکش احتیاج دارم تا با دسـتــش غــبـار غـربــت و

 

یاءس را از پیراهن روحم بتکاند پس عاشـقـانــه بــا او بــه راه مـی افــتــم 

تــــــــا شــــــــب را نــــــــــا بـــــــــود کـــــــنــــــیـــــــــــم.



جمعه 22 مهر 1390برچسب:, :: 21:34 ::  نويسنده : AMIN



جمعه 22 مهر 1390برچسب:, :: 20:50 ::  نويسنده : AMIN

 

در من ترانه های قشنگی نشسته اند

 

انگار از نشستن  ِ بیهوده  خسته اند

 

انگا ر سالهای  زیادی ست  بی جهت

 

امید  خود  به این دل ِ دیوانه  بسته اند

 

ازشور و مستی  ِ پدران ِ  گذ شته مان

 

حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...

 

من باز گیج می شوم از موج واژه ها

 

این بغضهای تازه که در من شکسته اند

 

من گیج گیج گیج ،  تورا  شعر می پرم

اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند

 



جمعه 22 مهر 1390برچسب:, :: 20:49 ::  نويسنده : AMIN

هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم

شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم

هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم

شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را

 

کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...

 

هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم 

زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود

گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟

آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی

زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی

مـکـتــوب ِ یــار ؛ 

نـیـاورده ســت ؟

 

.....

 

 

هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم 

هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...

 



جمعه 22 مهر 1390برچسب:, :: 20:45 ::  نويسنده : AMIN

ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من

آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
می‌ریزد آبشار غزل از زبان من

آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من

بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!

با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من

 



جمعه 22 مهر 1390برچسب:, :: 20:42 ::  نويسنده : AMIN

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....




جمعه 22 مهر 1390برچسب:, :: 16:6 ::  نويسنده : AMIN

 





جمعه 22 مهر 1390برچسب:, :: 15:55 ::  نويسنده : AMIN



جمعه 22 مهر 1390برچسب:, :: 15:49 ::  نويسنده : AMIN

اگر عشق نبود

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره کبود اگر عشق نبود

از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود

در سینه ی هر سنگ، دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود



جمعه 22 مهر 1390برچسب:, :: 14:52 ::  نويسنده : AMIN

  

  

 

 
نام تو را آورده ام دارم عبادت می كنم
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت می كنم

دستت به دست دیگری از این گذشته كار من
اما نمی دانم چرا دارم حسادت می كنم

گفتی دلم را بعد از این دست كس دیگر دهم
شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت می كنم

رفتم كنار پنجره دیدم تو را با ،،،،، بگذریم
چیزی ندیدم ، این چنین دارم رعایت می كنم

من عاشق چشم توام ، تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت می كنم

تو التماسم می كنی جوری فراموشت كنم
با التماس اما تو را به خانه دعوت می كنم

گفتی محبت كن برو ، باشد خداحافظ ولی
رفتم كه تو باور كنی دارم محبت می كنم
                                                     مریم حیدرزاده



جمعه 22 مهر 1390برچسب:, :: 14:46 ::  نويسنده : AMIN

صفحه قبل 1 صفحه بعد